مادری که ندانسته در تشییع جنازه پسرش شرکت کرد
روستای صعب العبوری بود، پایان جاده ی آسفالت را پیاده تا بالای کوه در آن روستایی کوچک رفتیم ، پیرزنی با قامت خامیده در را باز کرد، همین که به آنجا رسیدیم با خوشحالی از ما احوال پسرش را جویا شد اشک از چشمانمان جاری شد و خبر شهادت پسرش را به آنها دادیم ...
به گزارش خبرنگار آفتاب دل، همسران و مادران شهدا و ایثارگران که خود با فداکاری و ایثار در این عرصه حضور دارند در حقیقت مجموعههای فاخر و زیبنده جامعه اسلامی ما هستند که میتوانند تکتک رفتار و سیره آنها مورد توجه و الگوی آیندگان باشد.
بسیاری از این زنان ایثارگر با وجود سختی کار و تحمل شرایط روحی، روانی ایثارگران سالهای سال است که در این اجتماع مشغول به فعالیت هستند ، در این زمینه با ناهید منصوری مسئول سازمان بسیج جامعه زنان سپاه بیت المقدس کردستان که خود جزء زنان ایثارگر استان می باشد به گفتگو نشستیم که در ادامه می خوانید؛
لطفا خودتان را کامل معرفی نمایید و از فعالیت هایی که در این چند سال مشغول بوده ایید برایمان توضیح دهید؟
ناهید منصوری متولد 1347 از شهرستان بیجار و 28 سال است که در سپاه پاسداران مشغول به خدمت می باشم . از سال 66 تا سال 1368 در امور رزمندگان و ایثارگران و از سال 68 تا 85 مسئول بسیج خواهران بیجار و از سال 85 تا به امروز نیز مسئول سازمان بسیج جامعه زنان کردستان مشغول به خدمت هستم.
قدری در زمینه دوران جوانی و تحصیلات خودتان برایمان توضیح دهید؟
از سال اول دبیرستان عضو بسیج دانش آموزی بودم و بعد از اتمام تحصیلات مقطع دبیرستان با توجه به عشق و علاقه و انگیزه ای که به این کار داشتم از سال 1366 وارد تشکیلات سپاه پاسداران شدم و در امور رزمندگان و ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ مشغول به خدمت شدم.
لطفاً فعالیت های خودتان را شرح نمایید؟
در آن دوران از لحظه ای که رزمنده ای عازم جبهه های جنگ می شد تا لحظه ای که بر می گشت با خانواده های آنها در تماس بودیم و چیزی که برای من به یاد ماندنی است اعزام 100 هزار نفری لشکر محمد رسول الله به جبهه بود که همه پیر و جوان به ندای حضرت امام لبیک گفتند و راهی جبهه ها شدند ، در آن لحظه مادرانی را می دیدم که خودشان با دست خود پیشانی بند فرزندانشان را می بستند و به آنها روحیه می دادند و بدرقه شان می کردند این چنین صحنه هایی همیشه برایم به یاد ماندنی است زیرا اشکی که مادران از شوق برای فرزندانشان می ریختند نشان از راهی بود که آنها از روی هدفانتخاب کرده بودند و به آنها روحیه می داد.
تشکل بسیج خواهران در کردستان از چه زمانی فعالیت خود را آغاز کرده است؟
منصوری: بسیج خواهران در کردستان از سال 64 فعالیت خود را در استان آغاز کرد، این تشکل تا سال 69 زیر نظر قرارگاه حمزه سیدالشهداء فعالیت میکرد و از سال69 به بعد کار خود را به صورت مستقل و در چارچوب تعریف شده دنبال کرده و این تشکل عظیم بانوان انقلابی، از سال 90 تاکنون به عنوان سازمان بسیج خواهران سپاه بیتالمقدس در حوزههای مختلف به اقتضای نیاز فعالیت میکند.
حقوقی که صندوق قرض الحسنه ای برای رزمندگان بود
فعالیت های انقلابی خود را در دوران انقلاب برایمان توضیح دهید؟
ما در امور رزمندگان که مشغول به فعالیت بودیم به منازل رزمنده هایی که به جبهه ها اعزام شده بودند می رفتیم و جهت رفع مشکلات در غیاب رزمندگان آنها را یاری می کردیم و مشکلات تحصیلی فرزندانشان را بررسی و درصدد رفع آنها بر می آمدیم، در آن زمان با حقوق ماهی دو هزار تومان که می گرفتم صندوق قرض الحسنه ای را تشکیل و به خانواده هایی که نیازمند بودمند بودند در اختیارشان قرار می دادم .
بسیج خواهران در آن دوران در کنار توجه به بحث آموزشها در ستادهای پشتیبانی و امور ایثارگران رزمندگان ستادهای پشتیبانی از رزمندگان را تشکیل و بانوان در قالب گروههای مختلف در زمینه بستهبندی پوشاک، غذا، دارو و غیره برای رزمندگان فعالیت سازماندهی شدهداشتند.
سرکشی از خانواده رزمندگان و شهدا از دیگر رسالتهای بانوان بسیجی در سالهای جنگ تحمیلی بود و این برنامه به صورت مستمر در زمان حضور رزمندگان در جبهه صورت میگرفت.
مرکز فعالیت های فرهنگی و اجتماعی در شهر شما در کجا بود؟
ما علاوه بر قسمت رزمندگان در کارهای پشتیبانی پشت جبهه ها هم مشغول به فعالیت بودیم و خانم هایی را که مشتاق کمک به رزمندگان بود در مساجد جمع و هر یک مشغول به کاری از جمله درست کرد مربا، تهیه پوشاک برای رزمندگان، پخت نان و ... ما رایاری می کردند و در چادرهای جمع آوری کمک به رزمندگان در روزهای جمعه خواهران کمک های نقدی و حتی زیورآلات خود را به رزمندگان در جبهه اهدا می کردند.
قدری در زمینه روش اطلاع رسانی به خانواده های شهدا و مجروحین برایمان توضیح دهید؟
ما در آن زمان با خانواده های رزمندگان تا زمانی که آنها از جبهه بر می گشتند در تماس بودیم و حتی زمانی که خبری از آنها کسب می کردیم جهت چشم روشنی به خانواده هایشان اطلاع می دادیم .
بهترین و تلخ ترین خاطرت دوران کاریتان چه بود؟
در طول چند سال خدمتی که مشغول بودم خاطرات خوش و تلخ همواره زیاد بوده است اما تلخ ترین آن که هیچگاه از یادم نرفته است مربوط به خبر شهادت یکی از رزمندگان بود که تازه فرزندش به دنیا آمده بود .
یک روز صبح زود که به محل کار رفتم به محض ورود به سالن بوی خوشی تمام سالن پیچیده و اتاق را عطر آگین کرده بود بعد از چند لحظه مسئولمان تماس گرفت و خبر شهادت یکی از برادران رزمنده را به ما داد که تابوتش را به سالن اداره آورده بودند و از ما خواستند تا به خانواده شان اطلاع دهیم .
همراه چند نفر از دوستان راهی روستای صعب العبوری شدیم تا پایان جاده پیاده راه افتادیم تا به درب منزل رسیدیم ، پیرزنی با رویی گشاده در را باز کرد و مار را به منزل دعوت کرد، احوال فرزندش را می پرسید، نوزادی تازه به دنیا آمده در گوشه ای از خانه خوابیده بود و اشاره کرد که خدا بعد از چندین سال این نوه را به من داده است و ابراز خوشحالی می کرد و از ما خواست تا خبر به دنیا آمدن نوه اش را به پسرش بدهیم ، اشک امانمان نداد و ناخودآگاه اشک از چشمانمان جاری شد و با شیون و زاری خبر شهادت پسرش را به او دادیم و پارچ ه ای سیاه بر روی گهواره ی فرزند تازه به دنیا آمده کشیده شد و بعد از گذشت 27 سال از آن دوران هیچگاه آن خاطره ی تلخ از یادم نرفته است .
خوش ترین خاطره ام هم به دنیا آمدن فرزند یکی از رزمندگان در بیمارستان و خبر تولد آن بود.
نقش خودتان در پاسدری از انقلاب اسلامی را شرح دهید؟
بعد از دو سال کار در امور رزمندگان بنا به پیشنهاد فرمانده سپاه به عنوان بسیج خواهران شهرستان بیجار مشغول به کار شدم و در سال 69 که آوارگان عراقی به ایران پناهنده شده بودند 2 ماه را شبانه روز در چادرهایی کنار آنها زندگی می کردیم هر چند شاید شنیدش برای افراد دشوار باش اما با وجود سختی هایی که بود بهترین خاطراتم در آن دورانها بود که همواره در سختی ها و خوشی ها همراهشان بودیم .
در دنیای امروز که ارزشها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو میروند و ظواهر فریبنده دنیا در صدر جدول قرار میگیرد، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگهداشتن یاد و خاطر شهدا بهترین راهی است که میتواند از انحراف جامعه و اضمحلال معنویتها جلوگیری کند.
از برادر شهیدتان برایمان بگویید؟
شهید ابوالحسن منصوریدر هفدهم بهمن ماه سال 37 در شهر بیجار دیده به جهان گشود، مادرم او را ابوالحسن نام نهاد تا حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم باشد و خدا خواست و او اینگونه رادمردانه نصرت یافت.
او پسری مهربان و صبور بود، در کمک به نیازمندان و محرومین از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
با پایان دوران کودکی راهی مدرسه شد، شاگرد زرنگی بود همواره مورد تشویق معلمان و همسالانش قرار میگرفت، علاقه زیادی به قرآن و کتابهای دینی داشت از این رو با اشتیاق خاصی در این کلاسهای شرکت میکرد.
در 14 سالگی با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود، تمام فرایض دینی را انجام میداد و برای آشنایی بیشتر با مسائل دینی در سن 17 سالگی به عضویت کتابخانه ولیعصر(عج) بیجار در آمد.
کتابهای مذهبی و دینی را از کتابخانه به امانت میگرفت و ضمن مطالعه آنچه را از آنها درک میکرد به صورت خلاصه در دفتر خاطراتش مینوشت.
از فعالیت های انقلابی برادرتان برایمان بگویید؟
فعالیتهای انقلابی خود را در همان دوران تحصیلات متوسطه آغاز کرد و با جدیت خاص دنبال میکرد.
شبها با دوستانش در مسجد محله و مساجد شهر در جلسات شرکت میکرد، شبها با استفاده از تاریکی شب دیوارنویسی میکرد و فتوشاپهایی را که خود از تصویر مبارک امام درست کرده بود با استفاده از رنگ و اسپری بر روی دیوارهای شهر نقاشی میکرد.
خاطره ای از آن دوران در ذهنتان مانده است تا برایمان توضیح دهید؟
ساعت 9 شب بود برادرم خودش رو برای رفتن به جبهه آماده کرده بود من در آن زمان دانشآموز بودم و مشغول درس خواندن مادر داشت برادرم را بدرقه میکرد مقصد داداش تهران بود تا از آنجا هم به سمت محل خدمتش یعنی قم عازم شود، مادر مثل همیشه ابوالحسن رو از زیر قرآن رد میکرد و در حالی که اشک بر پهنه صورتش حلقه بسته بود برای سلامتیش دعا میکرد.
داداش از در بیرون رفت و من همچنان درس میخواندم مادر در را بست و مثل همیشه برای سلامتی داداش در حال خواندن قرآن بود که زنگ در دوباره به صدا در آمد.
مادرم به سمت در حرکت کرد وقتی در باز شد قامت رعنای ابوالحسن را دید با تعجب پرسید. چیزی جا گذاشتهاید؟
برادرم با مهربانی پیشانی مادر را بوسید و گفت: ناهید را برایم صدا بزنید.
مادر مرا صدا میزد به سمت برادر حرکت کردم به مادر نیم نگاهی کرد و مادر بیهیچ کلامی از کنارمان دور شد.
در حالی که با مهربانی دستش را بر سرم میکشید گفت: ناهید جان درست را بخوان و راهم را ادامه بده این آخرین خواسته برادرم از من بود این بود که برای گم نشدن راهش به سپاه پیوستم.
چگونه از نحوه ی شهادت برادرتان مطلع شدید؟
چند روزی از آخرین دیدارمان با او و بازگشتش به محل خدمتش که در قم بود نگذشته بود که دلهره عجیبی سرا پای مادرم را گرفت، تنها به رفتن و دیدنش فکر میکرد از این رو با برادر بزرگم به قم رفتند تا از نزدیک ابوالحسن را ببینند شاید دلش آرام بگیرد.
مادرم تا رسیدنش تنها دعا می کرد که پسرش باشد تا بتواند ببیندش چون بیاطلاع رفته بودند، مادرم می گوید که وقتی به قم که رسیدیم شهر بخاطر تشییع پیکر تعدادی از شهدا شلوغ بود.
مسیرمان با محل حرکت شهدا یکی نبود ولی در حالی که گریه میکردم پشت سر شهدا حرکت کردم و با خود برای مادر این شهدا گریه میکردم، آنقدر گریه کردم که از حال رفتم، هرچه پسرم میگفت: مادر جان بیا برویم الان سپاه قم تعطیل میشود تنها اشک میریختم و همچنان پشت سر شهدا حرکت میکردم.
کار تشییع شهدا که تمام شد مسیر را برای دیدن ابوالحسن به سمت سپاه قم عوض کردیم، آنجا هم حال و هوای عجیب بود، معلوم شد شهدایی که تشییع شده از بدنه سپاه قم است.
پسرم مرا به حاضرین معرفی کرد و جویای حال ابوالحسن شد، آنها هم در حالی که مرا به بهانه استراحت کمی دورتر کرده بودند خبر شهادت ابوالحسن را به پسرم داده بودند از او خواسته بودند که این خبر را تا بازگشتمان به بیجار به من ندهد.
خلاصه با این حرف که ابوالحسن برای ماموریت به منطقه رفته و تا چند روز دیگر بازنمیگردد، من هم بیخبر از اینکه فرزند دلبندم جزو شهدایی است که صبح در مراسم تشییع آنها شرکت کرده بودم راهی بیجار شدم.
پیکر شهید 9 روز بعد از تشییع در قم در حالی برای خاکسپاری به بیجار بازگشت که کوچکترین تغییری نکرده بود، گویی با همان لبخند همیشگیش آرام به خواب رفته است.
در مراسم تشییع و خاکسپاری ابوالحسن بود که فهمیدم فرزندم به همراه 39 نفر از همرزمانش بر روی پل سقز توسط ضد انقلاب به شهادت رسیده است.
سخن آخر شما؟
بسیج بستری را فراهم کرده است تا هر کس و با هر نوع استعداد و خلاقیت بتواند در آن حضور پیدا کند. به طوریکه امروزه بسیج خواهران گسترده ترین تشکل مردمی زنان است که با حفظ جایگاههای حضور و سازمان یافته میکوشد تا در دفاع همه جانبه از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن با بهرهگیری از توصیههای اسلام، دیدگاههای امام (ره) و مقام معظم رهبری بهترین ظرفیتهای خود را به کار گیرد.
انتهای پیام/